کانال نوحه و مداحی ناب

گلچین مداحی حاج محمود کریمی برای رحلت پیامبر اکرم

گلچین مداحی حاج محمود کریمی برای رحلت پیامبر اکرم

گلچین مداحی حاج محمود کریمی برای رحلت پیامبر اکرم ، دانلود آهنگ

فهرست کامل مداحی های حاج محمود کریمی برای رحلت پیامبر اکرم (ص)

 

 

دانلود مداحی حاج محمود کریمی برای رحلت حضرت محمد (ص)

دانلود مداحی های محمود کریمی برای وفات حضرت رسول اکرم (ص)

مداحی های حاج محمود کریمی برای رحلت جانسوز پیامبر اکرم حضرت محمد مصطفی (ص)

 

متن روضه حضرت رسول اکرم (ص)

اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ ..........
 
ای ملائک سوی یثرب همه پرواز کنید‌
 
شمع سان ناله ز سوز جگر آغاز کنید
 
همه با هم به سما دست دعا باز کنید
 
خون فشانید ز چشم و به خدا راز کنید
 
مهر غم، نقش به بال و پرتان می‌گردد
 
مرگ دور سر پیغمبرتان می‌گردد
 
پیک غم از حرم خواجه اَسری آید
 
خبر از فاجعه محشر کبری آید
 
کاروان اجل از جانب صحرا آید
 
نگذارید در ِ خانه ی زهرا‌(س) آید
 
قاصد مرگ کجا، کعبه ی مقصود کجا
 
ملک الموت کجا، خانه معبود کجا
 
*عرضه داشت بابا یه جوانی دم در ایستاده در زده،فرمود:فاطمه جان اون جوانی که دیدی از  هیچ کسی اجازه نمیگیره،بی اجازه وارد میشه،اون ملک الموت برادرم عزرائیل ِ،فقط در ِ خونه ی تو رو در زده اجازه گرفته،عزرائیل هم در می زنه می خواد بیاد خونه ی زهرا سلام علیها.*
 
اجل استاده هراسان به در بیت رسول
 
پشت در لحظه به لحظه طلبد اذن دخول
 
*بی بی فرمود:برو بابام حالش خوب نیست،برو*
 
لرزد از زمزمه او دل زهرای بتول
 
فاطمه سوی پدر آمده محزون و ملول
 
کی پدر پیک غریبی است تو را میخواند؟
 
کیست کز هر سخنش قلب مرا لرزاند؟
 
گفت در پاسخ زهرا(س) پدر ای پاک سرشت
 
دست تقدیر برای تو غم ِ تازه نوشت
 
پدرت می‌رود امروز به گلزار بهشت
 
آسمان کوه بلا را به سر دوش تو هِشت
 
فلک امروز پر از ناله ی جبرائیل است
 
این غریبی که بود پشت در عزرائیل است
 
*فاطمه جان او فقط از در ِ خونه ی تو اجازه گرفته*
 
این نه آن است که از کس بطلبد اذن دخول
 
این اجل باشد و بر بردن جانهاست عجول
 
اذن ناکرده طلب جز به در بیت رسول
 
پاسداری کند از حرمت زهرای بتول
 
ای فدای تو و خون دل و اشک بصرت
 
باز کن در که شود خاک یتیمی به سرت
 
فاطمه (س) برد به بابا سر تسلیم فرود
 
در ِ کاشانه به سوی ملک الموت گشود
 
چون به دارالشرف وحی، اجل یافت ورود
 
به ادب روی به پیغمبر اسلام(ص) نمود
 
کی تنت جان جهان گر دهی اذنم ز کرم
 
آمدم روح تو در جنت اعلا ببرم
 
گفت ای دوست کمی صبر و تحمل باید
 
که مرا پیک خدا حضرت جبریل آید
 
رنگ اندوه ز آیینه ی دل بزداید
 
عقده از سینه ی پر غصه من بگشاید
 
جبرئیل آمد و گفت ای به فدایت گردم
 
باغ جنت را از بهر تو زینت کردم
 
گفت ای پیک خدا حامل فیض و رحمت  
 
سخنی گو که ز قلبم بربائی محنت
 
غم من نیست غم حور و قصور و جنت
 
چه کند روز جزا خالق من با امت
 
گفت جبریل که فرموده چنین معبودت
 
آنقدر بر تو ببخشم که کنم خوشنودت
 
ای بدوشت غم امت همه دم در همه حال
 
برده بر شانه خود کوه غم و درد و ملال
 
امت اجر تو عطا کرد به قرآن و به آل
 
حُرمَتِ هر دو کنار حَرَمَت شد پامال
 
*این همه به فکر امت بود وقتی رفتی،از خجالت تو در اومدند*
 
کرده غصب فدک و حق علی (ع) را بردند
 
پهلوی فاطمه‌ات (س) را ز لگد آزردند
 
بر لب خلق هنوز از غم تو زمزمه بود
 
شعله ها در جگر و اشک به چشم همه بود
 
شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود
 
اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود
 
*فرمود:علی جان، بیا عزیزم،کنار من بنشین، لب های پیغمبر تکان می خورد،امیرالمؤمنین گوش مبارک رو آوردند کنار ِ لب های رسول خدا،خانه آرام،رسول خدا آرام آرام حرف می زد، علی شونه هاش تکون می خوردند، زیر لب علی فرمود:چشم. شاید فرموده باشند:علی جان حق تو رو می برند باید صبر کنی، علی گفته:چشم. اشک جاری شد،یه چند لحظه ای رسول خدا صحبت کرد با علی،علی غم فراق پیغمبر، اینکه فاطمه می خواد یتیم بشه،غم بچه هاش، غم این امت،دل ِ تنگ ِخودش،همین جور گریه می کرد؛حالا این بارها می خواد بیاد رو دوش علی،علی لنگر ِ زمین و آسمان ِ، هی میگه:چشم،ولی خوب دلش به درد میآْد؛ گوش کرد و گوش کرد وگوش کرد،صدای پیغمبر آرام آرام، یه صدای زمزمه  داشت می اومد فاطمه داشت نگاه می کرد، دوباره علی فرمود:چشم،سر امیرالمؤمنین پایین ِ، اصلاً بالا رو نگاه نمی کرد، شاید رسول خدا فرموده باشن، علی جان درب خانه ات رو آتش می زنند، دوباره شروع کرد پیغمبر حرف زدن، اما این دفعه آروم آروم رنگ صورت ِ مولا تغییر کرد، برافروخته شد، صورت در هم رفت، رگ ِ غضب شیر خدا متورم شد، دستاش رو فشار می داد، سر بالا آورد به فاطمه اش نگاه کرد،گفت:چشم،چشم.شاید پیغمبر گفته باشن:علی جان فاطمه ات رو میزنند، هی نگاه به فاطمه می کرد، هی میگفت:چشم، شاید داره روضه می خونه برای علی، محسنتم می کشند.*
 
شهر از فتنه ایام پر از واهمه بود
 
اولین اجر رسالت زدن فاطمه(س) بود
 
گشت از حق‌کشی امت بیدادگرت
 
کشتن محسن مظلوم تو  اجر دگرت
 
*خوب از خجالت پیغمبر در اومدند، خوب اِلا المودة فی القربی رو رعایت کردند.*
 
با سر انگشت خزان سخت ورق برگردید
 
غنچه و لاله ی خونین تو پرپر گردید
 
سومین اجر تو زخم سرحیدر گردید
 
به حسن از همه کس ظلم فزون‌تر گردید
 
بعد از آن زهر که بر نور دو عینت دادند
 
اجرها بود که امت به حسینت دادند
 
گرگ ها بر بدن یوسف تو چنگ زدند
 
بر رخ چرخ ز خون دل او رنگ زدند
 
دست بگشوده به پیشانی او سنگ زدند
 
تهمت کفر به آل تو به نیرنگ زدند
 
زین مصیبت همه دم سینه میثم سوزد
 
بلکه تا حشر دل آدم و عالم سوز
 
شاعر:حاج غلامرضا سازگار
 
رسم ِ هر کی می خواد از دنیا بره،حتی دکمه های پیراهنش رو هم باز کنید،از چند جهت می خوام وارد روضه بشم،محتضر اون لحظات آخر عمرش میگن:حتی یه کاه هم رو سینه اش نباشه، عمر در نگاه محتضر طولانیه، در نگاه ما میگن:دیدی به چشم به هم زدن از دنیا رفت،علی علیه السلام فرمود:اگه قرار باشه کسی از دنیا بره علی رو ببینه، اون یه لحظه براش زیاده،طولانی است. همه حسرت خواهند خورد لحظه ی آخر عمرشون که ما علی رو نشناختیم، علی اینه و ما دنبال یه چیز دیگه رفتیم، علی اینه و ما جدی نگرفتیم،فقط گفتیم:علی،اما بدا به حال اونایی که میگن:علی اینه و ما باهاش دشمنی کردیم، اون نانجیبا که در خونه ی علی رو آتیش زدن هم میگن،علی این بود و ما نشناختیم. لحظه ی آخر عمر طولانیه برای محتضر، رسول خدا احترامش برای همه ی عالم واجب ِ،اما وقتی می خواد از دنیا بره، باید رعایت بشه،سینه ی پیغمبر ِ، اینقدر مهم ِ، ابی عبدالله همین که شش ماهه تیر خورد،قنداقه رو پاره کرد،بچه دست و پا بزنه،راحت جون بده، لحظه های آخر عمر پیغمبر،حسن رو می گیرند،حسین میره،او رو میگیرند،زینب میره، حسنین خودشون رو روی سینه ی رسول خدا انداختند امام حسن صورت به صورت پیغمبر گذاشت،ابی عبدالله روی سینه ی پیغمبر، علی اومد اینها رو برداره با نوازش، لحظه های آخر پیغمبر با آرامش جان بده، تا اومد بچه ها رو برداره پیغمبر فرمود: رهاشون کن علی، حسین باید رو سینه ام باشه،اصلاً امشب بحث ِ فشار ِ روی قفس سینه است، حسنم باشه، اینها باشن من راحت جان میدم،نگذاشت رسول خدا بچه هارو برداره،هفتاد  و پنج روز یا نود و پنج روز به یکی از این روایات،شب بود همین دوتا بچه دوباره روی سینه ی مادر افتادند، مادر بین کفن، علی بر نداشت بچه هارو،یه مرتبه یه هاتفی صدا زد:علی چه کار داری میکنی؟بچه هارو بردار،عرش به هم ریخته از ناله، بچه هارو از روی سینه ی مادر بردار،عالم داره از مدار خارج میشه، علی یتیم های فاطمه رو با احترام برداشت،حسین یتیم های امام حسن رو با احترام برداشت، یه جا سراغ دارم بچه رو بدن پاره پاره و بی سر ِ بابا افتاد،هزار و نهصد و پنجاه زخم،با تازیانه بلندش کردند.یا ابتا اُنظر الی عمتی المضروبه. برگردیم مدینه،ماه صفر داره تموم میشه هر چی جون داری مایه بذار، هر جوری می تونی ناله بزن، بچه ها رو از روی سینه ی پیغمبر برداشت،رسول خدا نگذاشت، گفت:اینها باشن من راحت جان میدم، این سنگینی ِ حسین و حسنم لازمه،باید روی سینه ی من باشن، این یه سنگینی بود رو سینه ی رسول خدا، من عبارت از مقتل بخونم:خانم زینب اومد از بالای گودال: وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ،حسین.... ای خدا فرج امام زمان ما را برسان،هر کسی هر دردی داره،حاجتی داره،حاجت روا فرما
 
 

متن مداحی یا علی من برم دره خونت آتیش میگیره

یا علی من برم دره خونت اتیش میگیره
یا علی من برم یکی پس این در میمیره
صدا میاد از دو لب های پیغمبر
خدا برسه به داد دلت حیدر
دل فاطمه غوغاست چشای علی دریاست
سر حسین و حسن روی سینه طاهاست
*********
دو عالم زیر دین امیر ثقلینه
وصیت اخرش برای حسنینه
اماده روزگار خزون باشید
مراقب حال مادرتون باشید
یا علی بعد من فاطمه از عالم سیر میشه
یا علی بعد من دو سه روزه زهرا پیر میشه
*********
بیا فاطمه جونم برات روضه بخونم
دم سفر از غم حسینم پریشونم
حسین چقد از غم تو زدم ناله
قرار من و تو بین یه گوداله
یا حسین همه رسولا میشن مدیونت
یا حسین زنده میکنی من و با خونت
 
 

متن مداحی گرچه ندیده ، دیده ام چهره ی دلگشای تو

گرچه ندیده ، دیده ام چهره ی دلگشای تو
دل به درون سینه ام پر زند از برای تو
 
دیده به هم چو می نهم ، در نظرم عیان شود
قامت دلربای تو ، خنده ی آشنای تو
 
گرچه ندیده ، دیده ام چهره ی دلگشای تو
دل به درون سینه ام پر زند از برای تو
 
جام جهان نمای تو ، لعل سخن سرا بود
لعل سخن سرا بود جام جهان نمای تو
 
طفل یتیم و این همه نام و مقام و مرتبت
یک تن و یک جهان سخن در صفت و ثنای تو
 
باز دوباره همسفر بوی مدینه آرزوست
تا که ز کام دل زنم بوسه به خاک پای تو 
 
گرچه ندیده ، دیده ام چهره ی دلگشای تو
دل به درون سینه ام پر زند از برای تو
 
 

متن مداحی گرفتار رسول الله گشته جانم امشب باز

گرفتار رسول الله گشته جانم امشب باز
به نام رحمه للعالمین می خوانم امشب باز
ز احوال خراب فاطمه ویرانم امشب باز
و نزد گریه های مادرم گریانم امشب باز
شب تنهایی زهرای مرضیه رسیده، آه
و یا صبح پریشانی داغ و غم دمیده، آه
ز بس که آه زهرا از دل خسته کشیده، آه
برای آسمانی ها بساط گریه چیده، آه
رسولی که خودش را خرج نادانی مردم کرد
به رسم لطف با بی مهری قومش تکلم کرد
به روی مهر جای قهر با آنان تبسم
برای امتش از حق تقاضای ترحم کرد
لبی سرشار از خنده دلی خالی زنفرت داشت
همیشه بر یتیمان و اسیران لطف و رحمت داشت
اگرچه بر همه عالم نبی بود و ولایت داشت
علی دل داده بود، بر علی عشق و ارادت داشت
وجود کبرایی اش کجا و خاک این عالم
مقام عرشی او را نمی فهمد بنی آدم
اگرچه دید از امت پیاپی درد و رنج و غم
لبش با واژه نفرین نگردید آشنا یک دم
تمام عالم امکان چو جسم و مصطفی جان است
مقام او برای آیه های پاک قرآن است
یکی از معجزات مهربانی هاش سلمان است
و جانش را علی بن ابی طالب نگهبان است
محمد آنکه هستی را به زیر بال و پر دارد
محمد آنکه دستش معجز شق القمر دارد
محمد آنکه از اسرار ربانی خبر دارد
به سوی عالی اعلا کنون عزم سفر دارد
دل آرام او از ماجراهایی هراسان است
نگاه آسمان دارش اسیر باد و باران است
لبش گرم علی جان و حسین جان وحسن جان است
برای روزهای آتی زهرا پریشان است
به روی دخترش زهرا تبسم می کند با اشک
نمیدانم چرا با او تکلم میکند با اشک
در و دیوار و آتش را تجسم میکند با اشک
که یک غنچه میان شعله ها گم می کند با اشک
تجسم می کند روی ز گل نازکتر او را
طناب کینه و دست امام و رهبر او را
غلاف آهن تیز و لطیف پیکر او را
به  زیر دست و پا بغض غریب و پرپر او را
تجسم می کند حیدر اسیر فتنه ها مانده
حسن در حلقه ی یاران بی مهر وفا مانده
حسین بن علی بی سر میان کربلا مانده
و زینب در میان نامحرمان تنها مانده
پس روی در بقیع زهرا خطاب کرد
پس با زبان گله آن بضعة الرسول
رو بر مدینه کرد که یا ایها الرسول
این کشته ی فتاده به هامون حسین توست
این صید دست و پا زده در خون حسین توست
این خشک لب فتاده‏ى دور از لب فرات
کز خون او، زمین شده جیحون، حسین توست
 

متن مداحی آنکه بار خلق را بر دوش خود می برد چون شد

آنکه بار خلق را بر دوش خود می برد چون شد
آنکه بهر عزّت ما خون دل می خورد چون شد
آنکه خندید و لبش از سنگ کین آزرد چون شد
آنکه گُل گفت و گُل رویش ز غم پژمرد چون شد
در کجا کردی تو پنهان آفتاب جان ما را
قلب آدم در غم پیغمبر خاتم گرفته
بغض مانده در گلوی عترت و عالم گرفته
منبر و محراب و مسجد را غبار غم گرفته
حضرت زهرا سیه پوشیده و ماتم گرفته
اشک غربت کرده پر، چشم علی مرتضی را
زینب و کلثوم با مادر عزا دارند هر دو
با علی در گریه و اندوه و غم یارند هر دو
در کنار فاطمه با چشم خونبارند هر دو
دیده گریان، دست بر دل، سر به دیوارند هر دو
هر دو می بینند اشک غربت شیر خدا را
فاطمه یک دم نیفتد نام بابا از زبانش
جان رسیده بر لب و از دست رفته جان جانش
تیره تر از گوشه ی بیت الحَزن شد آشیانش
هیزم آوردند جای دسته گل در آستانش
سوختند از شعله ی آتش در بیت الولا را
لحظه های آخر پیغمبر فرمود: کاغذ قلم بیارید براتون یه چیزی بنویسم تا روز ابد گمراه نشید، اون دو تا ملعون گفتند: ولش کنید پیر شده داره حزیون میگه، فرمود: پس میگم به خاطر بسپارید، "انی تارکم فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی"، من دو تا چیز به یادگار میزارم: کتاب خدا و بچه هام (عترتم) را؛ قرآن رو که جلوی علی رو نیزه زدند، بچه هاشم که معلوم شد، قرآن که بین در و دیوار له کردن، قرآن که ریسمان بهش انداختن بردن، قرآن که تیر بارون کردن، قرآن رو خاک کربلا کشوندن؛
حرفاش زد آرام زیر لب امیرالمومنین صدا زد، امیرالمومنین گوش مبارک کنار لب های پیغمبر برد داره گوش میکنه، اما کسی نمی دونه چی میگه، هم رسول خدا گریه میکنه هم علی، هر چند لحظه ای امیرالمومنین یه نگاهی به فاطمه اش میکنه سرش تکون میده، حضرت زهرا اینقدر گریه کرد پیامبر فرمود: بیا بابا، در گوش حضرت زهرا یه حرفایی زد، او هم نگاهی به امیرالمومنین می کرد گریه می کرد.
شاید به علی می گفت: علی صبر کن خونت آتیش میزنن، همسرتو میزنن، بچه هاتو میکشن، علی جان بی یار میشی، زخم زبون میخوری، تنها میشی، همه ی اینا گفت؛ اما جمله ای به امیرالمومنین نگفت لبخند بزنه، اما یه جمله به خانم گفت بعد این همه گریه دیدن خانم لبخند زد، یه لبخنی زد فاطمه؛ امیرالمومنین به حضرت زهرا فرمود: اون حرف چی بود که تو رو به لبخند واداشت، فرمود: علی جان همه مصیبت ها رو بابام گفت، آخرش فرمود: اولین نفری که به من ملحق میشه تویی، دوری منو تو زیاد طول نمی کشه.
دیگه لبخند فاطمه رو کسی ندید، تا اون زمانی که اسماء یه نقشه تابوت برای فاطمه کشید، یه لبخند زد گفت اسما: این برای آقام نگه دار از روی این یه دونه برای من بسازه....
باغبانا بعد عمری خون دل حقّت ادا شد
غنچه از گُل، گُل ز بلبل، بلبل از گلشن جدا شد
با تنِ تنها اسیر روبهان شیر خدا شد
فاطمه از پا فتاد و طفل معصومش فدا شد
تسلیت دادند با ضرب لگد خیرالنّسا را
اصلاً به شیعه خوشی نیومده، دو سه روز نگذشت، همین آخرای ماه صفر هیزم آوردن خونه رو آتیش زدن.....
اولین تیغی که دشمن بعد پیغمبر کشیده
پیش چشم فاطمه بر کشتن حیدر کشیده
ناله آنجا از جگر صدیقه ی اطهر کشیده
زین جنایت ناله هم محراب و هم منبر کشیده
در غم حیدر کشیده ناله ی واغربتا را
همچین که فرمود: اگه الان آقا منو رها نکنید، بند از دستش وا نکنید، اگه نذارید بره، میدونید چکار می کنم، پیراهن بابام رو سرم میزارم، نفرینتون می کنم؛ همچین بی بی ارده کرد نفرین کنه، سلمان میگه: دیدم دیوارها مسجد از جا بلند شد، دیدم ستون های مسجد از جا کنده شد، آقام علی فرمود: سلمان برو به فاطمه ام بگو مگه قرار نیست صبر کنیم، اومدم به بی بی عرض کردم، فرمود: چون علی گفته چشم؛
یا محمد بعد تو شیر خدا خانه نشین شد
اینقدر سفارش کرد، میومدن میدیدن پیغمبر  داره با علی گل میگه گل می شنوه، یه نقشه برا علی کشیدن، میدیدن همه به پیغمبر بگن یا رسول الله، در عالم فقط یه نفر میگه بابا اونم فاطمه است، برا اونم نقشه کشیدن، میدیدن یه نفر رو دامن پیغمبر جا داره برا اونم نقشه کشیدن،
پیغمبر وارد خانه ی فاطمه شد، دید آقا ابی عبدالله خوابه، کنار حسین نشست، دستاش گذاشت اینو و اونور طفل یکی دو ماهه شروع کرد بوسیدن، صورت، لب ها، گردن، سینه، شانه هاش، دستاش، انگشتاش، پهلوهاش، تا نوک پاشو بوسید، یعنی حواستون به این بچه باشه،
یا محمد بعد تو شیر خدا خانه نشین شد
چون کتاب آسمانی دخترت نقش زمین شد
لاله باران پیکر پاک حسن از تیر کین شد
کشته فرزندت حسین از خنجر شمر لعین شد
شرح، میثم می دهد بر امّتت این غصه ها را
حرفاشُ زد، فرمود: حالا بگید حسن و حسین هم بیان، اومدن خودشون رو بدن پیغمبر انداختن یه بوسه از لب های امام حسن می گیره، یه بوسه از گلو امام حسین می گیره، علی اومد بچه ها رو برداره پیغمبر فرمود: رهاشون کن، اینا که باشن من راحت جون میدن، اینجا یه جا می خواست بچه ها رو جدا کنه، هفتاد و پنج روز دیگه همین دو بچه رو اومد از روی سینه مادر برداره، حسین می آورد کنار حسن خودش می انداخت، اما کربلا بچه ها رو با تازیانه از بدن بابا جدا کردن، ای حسین....
 
 

متن مداحی چشمای مرتضی ابر بهاره

چشمای مرتضی ابر بهاره
از چشم فاطمه لاله میباره
پیغمبر عازم دیدن یاره
گریونه زهرا  پریشونه زهرا  عزاداره بابا دل غرق خونه زهرا
حیرونه         همه عالم گریونه       داره زهرا می خونه
یا رسول الله
************
غرق اشک و آهه این دم آخر
از بس که دل نگرونه پیغمبر
برای حرمت زهرا و حیدر
چشماش و بسته با این قلب خسته به لبها ذکر حق به سینه آه پیوسته
دلگیره                   بی تو زهرا میمیره          دلش از عالم سیره
یا رسول الله
************
آقا بعد از تو غوغایی به پا شد
رفتی و اجر رسالت ادا شد
فاطمه افتاد و محسن فدا شد
قلب مدینه تو آتیشه کینه علی تنها مونده با داغ مسمار و سینه
سنگینه               غم حیدر تو سینه          در خونه خونینه
یا رسول الله
ام الائمه گفت نوحو علی الحسین
نوحو علی الحسین           نوحو علی الخیم
نوحو علی الشهید            نوحو علی البنات
نوحو علی القمر             نوحو علی الرضی
کشتی شکست خورده ی طوفان کربلا
 
 

متن مداحی مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت

مثل یک سایه چه زود از سرِ این خانه گذشت
 
چه غریبانه،غریبانه،غریبانه گذشت
 
چشم را بست ولی صبر نکردند این قوم
 
پیشِ او بود علی صبر نکردند این قوم
 
ای دل از غربتِ این لحظه ی تشییع بگو
 
از غریبانه ترین لحظه ی تشییع بگو
 
او غریبانه ترین لحظه ی رفتن دارد
 
روضه ی رفتن او گفتن و گفتن دارد

اندک اندک اثرِ زهر به جانش اُفتاد

رویِ دامانِ علی بود توانش اُفتاد

شهر در مکر و سکوت است علی تنها شد

یک تنه گرم حنوط است علی تنها شد

یک طرف داشت علی آب به پیکر می ریخت
 
یک طرف داشت جماعت سرِ مادر می ریخت
 
آب غسلش به تنش بود که هیزم پُر شد
 
شعله پیچید به در نوبتِ یک چادر شد
 
بدنش روی زمین بود به زحمت اُفتاد
 
وای ناموس علی بینِ جماعت اُفتاد
 
در عزای پدرش بود که سیلی را خورد
 
سوگوار پسرش بود که سیلی را خورد
 
تا که مولا کفنش کرد زنش را کُشتند
 
تا کفن روی تنش کرد زنش را کُشتند
 
دست بر پهلوی خود داشت پرش خورد به در
 
درد پهلو که خَم اش کرد سرش خورد به در
 
 ای عزیزِ تا سحر بیدار بس کن
 
کشتی مرا از گریه ی بسیار بس کن
 
رویت ندارد طاقت این اشک ها را
 
طاقت ندارد این همه آزار بس کن
 
باید ببینی روزهای بعد از این را
 
باید بمانی با غمی دشوار بس کن
 
باید بگویم روضه های بعد خود را
 
باید بسوزی بعد از این دیدار بس کن
 
ای کاش بعد از من کسی جایت بگوید
 
با آتش و با هیزم و دیوار بس کن
 
ای کاش میگفتند خانوم بچه دارد
 
ای کاش میگفتند با مسمار بس کن
 
در کوچه می افتی کسی غیر از حسن نیست
 
باگریه میگوید در انظار بس کن
 
در کوچه می افتی و میگویم به قنفذ
 
افتاد دست مادرم از کار بس کن
 
دست مغیره بشکند حالا که افتاد
 
از چادر او پای خود بردار بس کن
 
بگذار یک جمله هم از گودال گویم
 
خون گریه ات را کربلا بگذار بس کن
 
وقت هزارونهصدوپنجاه زخم است
 
ای نیزه ی خونبار این اصرار بس کن
 
این ناله های دشمنت پیش حرامی
 
با شمر میگوید نزن، نشمار بس کن
 
مقتل نوشت روی تنش پا گذاشتند...
 
*منم اینطور رهات نمیکنم...میخوام روضه ی امام حسن بخونم...*
 
از بارِ داغش پشتِ پیغمبر شکست
 
تنهاترین سردار بی لشگر شکسته
 
سجاده اش بر غربتِ او گریه کرده
 
پایِ غریبی اش دلِ منبر شکسته
 
بخشید آنکَس را که زد نیزه به ساقَش
 
او دستگیری می کند از هر شکسته
 
تا زهر را نوشید فرمود:آه مادر
 
راحت شد این آئینه یِ یکسر شکسته
 
بُغضِ چهل سالِ مرا این زهر بشکست
 
اما غرورم را کسی دیگر شکسته
 
یک کوچه ی باریک و دو دیوارِ سنگی
 
یک راه بُن بست و دو برگ و بر شکسته
 
فهمید فرزند بزرگم، ناسزا گفت
 
می خواست من باشم ولیکن سر شکسته
 
گفتم که با رویم بگیرم ضربه اش را
 
رفتم نبینم حرمتِ مادر شکسته
 
اول مرا زد بعد از آن هم مادرم را
 
من میزدم بال و پَر و او پر شکسته
 
از رویِ چادر پایِ خود را برنمیداشت
 
پایی که قبل از این جسارت،در شکسته
 
در زیر پاها گوشواره خوردتر شد
 
خندید وقتی دید نیلوفر شکسته
 
خون لخته از تیزیِ سنگی بر زمین ریخت
 
فهمیدم از دیوارِ کوچه،سر شکسته
 
لایوم کَ یومَک  حسینم گریه کم کن
 
تنها نه من،از گریه ات خواهر شکسته
 
می بینمت با مادرم بر شیبِ گودال
 
در لا به لایِ نیزه و خنجر شکسته
 
ای کاش می شد تا نبینم ساربان هم
 
انگشت را دنبال انگشتر شکسته
 
"شاعر هر سه شعر:حسن لطفی"
 
 

متن مداحی حس میکنم رفتار تو تغییر کرده

حس میکنم رفتار تو تغییر کرده
این روزها کردار تو تغییر کرده
هم صبح و ظهر و هم سرشب دیدن من
می آیی و گفتار تو تغییر کرده
یک فاطمه میگویی و دلشوره دارم
چون نحوه ی دیدار تو تغییر کرده
چیزی شده ای سایه ی روی سر من؟
مهمانی این بار تو تغییر کرده
چیزی شده ؟ با مرتضای من چه گفتی؟
این روزها سردار تو تغییر کرده
حس میکنم مانند یک ابر بهاری
بابای از گل بهتر من گریه داری
بابامگرنه اینکه هستم محرم تو
هستم همیشه مونس تو همدم تو
حالابگو دیگر چرا حالت گرفته ست
هستم شریک درد و آه و ماتم تو
بابا به قربان تو وموی سپیدت
بابا به قربان تو و قد خم تو
ای کاش می مردم نمیدیدم پدرجان
چشمان خیس و گریه های نم نم تو
میگویی از دلتنگی و دیدار مادر
ماندم چگونه تا کنم با این غم تو
سنی ندارم من یتیمی سخت باشد
بابادعاکن دخترت خوشبخت باشد
بابادعاکن ماتمی دیگرنبینم
بعدازتو مظلومیت حیدر نبینم
دعوا سر حق و حقوق و جانشینی
دعوا سر عمامه و منبر نبینم
بابا دعاکن مرتضی را دست بسته
مستاصل و درمانده و مضطر نبینم
بابادعاکن در تمام طول عمرم
برسینه ی خود جای میخ در نبینم
یا لااقل در راه برگشتن به خانه
سنگ صبورم را به چشم تر نبینم
بابابرو سه ماه دیگر خواهم آمد
باچادرخاکی بر سر خواهم آمد
 

 

کانال نوحه و مداحی ناب

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی