حاج میثم مطیعی دانلود شب 19 ماه رمضان 96

حاج میثم مطیعی دانلود شب 19 ماه رمضان 96

حاج میثم مطیعی دانلود شب 19 ماه رمضان 96 ، دانلود آهنگ

شب 19 ماه رمضان 1396

مراسم مناجات شب نوزدهم ماه مبارک رمضان، با نوای حاج میثم مطیعی که مورخ 96/03/23 در مسجد شهید بهشتی اجرا شده است، به صورت صوتی آماده دریافت می باشد.

 

ردیف عنوان فایل حجم دانلود متن
۱

خاطره های گناهام، می زنه آتیش به جونم + روضه امام حسین "علیه السلام" (مناجات با خدا)

16.07 MB
دانلود  
۲

زیارت امام حسین (ع) در شب های قدر

21.08 MB
دانلود  
۳

حالات امیرالمومنین در شب ضربت خوردن در منزل ام کلثوم + کیفیت شهادت (مقتل)

18.33 MB
دانلود مشاهده متن
۴

امیرالمؤمنین پس از ضربت با صورت به زمین افتاد (مقتل)

9.71 MB
دانلود مشاهده متن

 

حالات امیرالمومنین در شب ضرت خوردن در منزل ام کلثوم

منبع: بحار الأنوار، علامه محمد باقر مجلسی؛ ج 42 ص 276.
 
بحار الأنوار عن امّ کلثوم بنت علیّ علیه السلام: لَمّا کانَت لَیلَةُ تِسعَ عَشَرَةَ مِن شَهرِ رَمَضانَ قَدَّمتُ إلَیهِ عِندَ إفطارِهِ طَبَقا فیهِ قُرصانِ مِن خُبزِ الشَّعیرِ وقَصعَةٌ فیها لَبَنٌ ومِلحٌ جَریشٌ، فَلَمّا فَرَغَ مِن صَلاتِهِ أقبَلَ عَلى فُطورِهِ، فَلَمّا نَظَرَ إلَیهِ وتَأَمَّلَهُ حَرَّکَ رَأسَهُ وبَکى بُکاءً شَدیدا عالِیا، وقالَ: یا بُنَیَّةُ ما ظَنَنتُ أنَّ بِنتا تَسوءُ أباها کَما قَد أسَأتِ أنتِ إلَیَّ. قالَت: وما ذا یا أباه؟ قالَ: یا بُنَیَّةُ أ تُقَدِّمینَ إلى أبیکَ إدامَینِ فی فَردِ طَبَقٍ واحِدٍ؟ أ تُریدینَ أن یَطولَ وُقوفی غَدا بَینَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَةِ؟! أنَا اریدُ أن أتَّبِعَ أخی وَابنَ عَمّی رَسولَ اللّهِ صلى الله علیه و آله، ما قُدِّمَ إلَیهِ إدامانِ فی طَبَقٍ واحِدٍ إلى أن قَبَضَهُ اللّهُ، یا بُنَیَّةُ ما مِن رَجُلٍ طابَ مَطعَمُهُ ومَشرَبُهُ ومَلبَسُهُ إلّا طالَ وُقوفُهُ بَینَ یَدَیِ اللّهِ عَزَّ وجَلَّ یَومَ القِیامَةِ، یا بُنَیَّةُ إنَّ الدُّنیا فی حَلالِها حِسابٌ وفی حَرامِها عِقابٌ ... یا بُنَیَّةُ وَاللّهِ لا آکُلُ شَیئا حَتّى تَرفَعینَ أحَدَ الإِدامَینِ، فَلَمّا رَفَعَتهُ تَقَدَّمَ إلَى الطَّعامِ فَأَکَلَ قُرصا واحِدا بِالمِلحِ الجَریشِ، ثُمَّ حَمِدَ اللّهَ و أثنى عَلَیهِ، ثُمَّ قامَ إلى صَلاتِهِ فَصَلّى ولَم یَزَل راکِعا وساجِدا ومُبتَهِلًا ومُتَضَرِّعا إلَى اللّهِ سُبحانَهُ، ویُکثِرُ الدُّخولَ وَالخُروجَ وهُوَ یَنظُرُ إلَى السَّماءِ وهُوَ قَلَقٌ یَتَمَلمَلُ .... قالَت: ولَم یَزَل تِلکَ اللَّیلَةُ قائِما وقاعِدا وراکِعا وساجِدا، ثُمَّ یَخرُجُ ساعَةً بَعدَ ساعَةٍ یَقلِبُ طَرفَهُ فیِ السَّماءِ ویَنظُرُ فِی الکَواکِبِ وهُوَ یَقولُ: وَاللّهِ ما کَذبتُ ولا کُذِّبتُ، وإنَّهَا اللَّیلَةُ الَّتی وُعِدتُ بِها، ثُمَّ یَعودُ إلى مُصَلّاهُ ویَقولُ: اللّهُمَّ بارِک لی فِی المَوتِ، ویُکثِرُ مِن قَولِ: إنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ ولا حَولَ ولا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ العَلِیِّ العَظیمِ ویُصَلّی عَلَى النَّبِیِّ وآلِهِ، ویَستَغفِرُ اللّهَ کَثیرا. قالَت: فَلَمّا رَأَیتُهُ فی تِلکَ اللَّیلَةِ قَلَقا مُتَمَلمِلًا کَثیرَ الذِّکرِ والاستِغفارِ أرِقتُ مَعَهُ لَیلَتی وقُلتُ: یا أبَتاه ما لی أراکَ هذِهِ اللَّیلَةَ لا تَذوقُ طَعمَ الرُّقادِ؟ قالَ: یا بُنَیَّةُ إنَّ أباکِ قَتَلَ الأَبطالَ وخاضَ الأَهوالَ وما دَخَلَ الخَوفُ لَهُ جَوف‏، وما دَخَلَ فی قَلبی رُعبٌ أکثَرُ مِمّا دَخَلَ فی هذِهِ اللَّیلَةِ، ثُمَّ قالَ: إنّا للّهِ وإنّا إلَیهِ راجِعونَ. فَقُلتُ: یا أباه مالَکَ تَنعى نَفسَکَ مُنذُ اللَّیلَةِ؟ قالَ: یا بُنَیَّةُ قَد قَرُبَ الأَجَلُ وَانقَطَعَ الأَمَلُ. قالَت‏ امُّ کُلثومٍ: فَبَکَیتُ فَقالَ لی: یا بُنَیَّةُ لا تَبکینَ فَإِنّی لَم أقلُ ذلِکَ إلّا بِما عَهِدَ إلَیَّ النَّبِیُّ صلى الله علیه و آله.
ثُمَّ إنَّهُ نَعَسَ وطَوى ساعَةً، ثُمَّ استَیقَظَ مِن نَومِهِ وقالَ: یا بُنَیَّةُ إذا قَرُبَ وَقتَ الأَذانِ فَأَعلِمینی. ثُمَّ رَجَعَ إلى ما کانَ عَلَیهِ أوَّلَ اللَّیلِ مِنَ الصَّلاة وَالدُّعاءِ وَالتَّضَرُّعِ إلَى اللّهِ سُبحانَهُ وتَعالى. قالَت امُّ کُلثومٍ: فَجَعَلتُ أرقُبُ وَقتَ الأَذانِ، فَلَمّا لاحَ الوَقتُ أتَیتُهُ ومَعی إناءٌ فیهِ ماءٌ، ثُمَّ أیقَظتُهُ، فَأَسبَغَ الوُضوءَ وقامَ ولَبِسَ ثِیابَهُ وفَتَحَ بابَهُ، ثُمَّ نَزَلَ إلَى الدّارِ وکانَ فِی الدّارِ إوَزٌّ قَد اهدِیَ إلى أخِیَ الحُسَینِ علیه السلام، فَلَمّا نَزَلَ خَرَجنَ وَراءَهُ ورَفرَفنَ وصِحنَ فی وَجهِهِ، وکانَ قَبلَ تِلکَ اللَّیلَةِ لَم یَصِحنَ. فَقالَ علیه السلام: لا إلهَ إلَا اللّهُ صَوارِخُ تَتبَعُها نَوائِحُ، وفی غَداةِ غَدٍ یَظهَرُ القَضاءُ. فَقُلتُ لَهُ: یا أباه هکَذا تَتَطَیَّرُ؟فَقالَ: یا بُنَیَّةُ ما مِنّا أهلَ البَیتِ مَن یَتَطَیَّرُ ولا یُتَطَیَّرُ بِهِ، ولکِن قَولٌ جَرى عَلى لِسانی، ثُمَّ قالَ: یا بُنَیَّةُ بِحَقّی عَلَیکِ إلّا ما أطلَقتیهِ، فَقَد حَبَستِ ما لَیسَ لَهُ لِسانٌ ولا یَقدِرُ عَلَى الکَلامِ إِذا جاعَ أو عَطِشَ، فَأَطعِمیهِ و أسقیهِ وإلّا خَلّی سَبیلَهُ یَأکُل مِن حَشائِشِ الأَرضِ.
 
ترجمه: بحار الأنوار به نقل از امّ کلثوم دختر على علیه السلام: چون شب نوزدهم ماه رمضان شد، هنگام افطار او، یک سینى که دو قرص نان جو و ظرفى که در آن شیر و نمکِ ساییده بود، پیش او نهادم. چون از نماز فارغ شد، رو به افطار کرد. چون در آن به دقّت نگریست، سرش را تکان داد و به شدّت گریست و فرمود: «دخترم! فکر نمى‏کردم که دخترى به پدرش بدى کند، آن‏طور که تو به من بدى کردى!».گفتم: کدام بدى، پدرم؟فرمود: «دخترم! دو نوع غذا در یک سینى جلوى پدرت مى‏گذارى؟ آیا مى‏خواهى فرداى قیامت، توقّف من در برابر خدا طول بکشد؟ دوست دارم که از برادرم و پسر عمویم پیامبر خدا پیروى کنم که تا زنده بود، هرگز دو غذا در یک سینى جلویش نگذاشتند.
دخترم! هیچ‏کس نیست که خوراک و نوشیدنى و پوشاکش خوب و دلپذیر باشد، مگر آن که روز قیامت، توقّفش در پیشگاه خدا بیشتر به درازا مى‏کشد. دخترم! در حلال دنیا حساب است و در حرامش عِقاب .... دخترم! به خدا چیزى نمى‏خورم تا یکى از دو غذا را بردارى».
چون برداشتم، رو به غذا آورد و یک گِرده نان با نمکِ سوده خورد. سپس خداوند را حمد و ثنا گفت. سپس به نماز ایستاد و همچنان در رکوع و سجود و نیایش و نالیدن به درگاه خداى سبحان بود، زیاد داخل و خارج مى‏شد و به آسمان مى‏نگریست، ناآرام بود و نالان ...
آن شب همواره در حال قیام و قعود و رکوع و سجود بود. دم به دم بیرون مى‏رفت، نگاهش را به آسمان مى‏انداخت، به ستارگان مى‏نگریست و مى‏گفت: «به خدا که نه دروغ گفته‏ام و نه به من دروغ گفته‏اند. این همان شبِ موعود است!». دوباره به عبادتگاه خویش برمى‏گشت و مى‏گفت: «خدایا! مرگ را بر من مبارک گردان» و بسیار «إنا للّه وإنا إلیه راجعون» و «لا حول ولا قوة إلّا باللّه العلى العظیم» مى‏گفت و بر پیامبر صلى الله علیه و آله و دودمانش درود مى‏فرستاد و زیاد استغفار مى‏کرد.
چون دیدم که ایشان بى‏تاب و نالان است و بسیار ذکر و استغفار مى‏گوید، آن شب همراه او خوابم نبرد. گفتم: پدر! شما را چه شده که مى‏بینم امشب طعم خواب را نمى‏چشى؟فرمود: «دخترم! پدرت دلاوران را کشته و به صحنه‏هاى خطر وارد شده و هرگز نهراسیده است و هیچ شبى مثل امشب، رعب و هراس در دلم نیفتاده است». سپس گفت: «إنا للّه وإنا إلیه راجعون!».گفتم: پدر! چرا از اوّل امشب، خبر از مرگ مى‏دهى؟فرمود: «دخترم! اجلْ نزدیک شده و آرزو بریده است».امّ کلثوم گوید: گریستم.
فرمود: «دخترم! گریه مکن. این سخن را جز به دلیل عهد و سخنى که پیامبر صلى الله علیه و آله با من فرموده است، نگفتم».
سپس لَختى سر بر زانو نهاد و چُرت زد. چون چشم گشود، گفت: «دخترم! وقتى هنگام اذانْ نزدیک شد، خبرم کن». دوباره به نماز و دعا و نیایش به درگاه خداى متعال پرداخت که از اوّل شب، همین حالت را داشت.
مراقب وقت اذان بودم. چون وقتش شد، همراه ظرفى که آب داشت، نزد او آمدم. بیدارش کردم. وضو گرفت، برخاست، جامه‏اش را پوشید، در را گشود و به حیاط خانه رفت. در خانه مرغابى‏هایى بود که به برادرم حسین علیه السلام هدیه شده بود. چون به حیاط رفت، مرغابى‏ها در پى او بال‏زنان و صیحه‏زنان بیرون شدند. پیش از آن شب، صیحه نزده بودند. فرمود: «لا إله إلا اللّه! ناله‏زنانى که در پى آنها نوحه‏کنانى خواهند بود و در صبح فردا قضاى الهى آشکار مى‏شود».
گفتم: پدر! این گونه فال بد مى‏زنى؟فرمود: «دخترم! هیچ‏یک از ما خاندانْ اهل فال بد زدن نیستیم و به ما نیز فال بد نمى‏زنند؛ لیکن سخنى بود که بر زبانم گذشت».سپس فرمود: «دخترم! تو را به حقّى که بر گردنت دارم، اینها را آزاد کن. حیواناتِ زبان بسته‏اى را نگه داشته‏اى که هرگاه گرسنه یا تشنه شوند، نمى‏توانند حرف بزنند. یا به آب و غذایشان برس، یا آزادشان کن تا از خس و خاشاک زمین بخورند»
 
 
*****
 

مقتل: امیرالمؤمنین پس از ضربت خوردن با صورت به زمین افتاد....

منبع: بحارالأنوار، علامه محمد باقر مجلسی؛ج 42 ص 281.
 
بحار الأنوار عن لوط بن یحیى عن أشیاخه: فَلَمّا أحَسَّ الإِمامُ بِالضرَّبِ لَم یَتَأَوَّه وصَبَرَ وَاحتَسَبَ، ووَقَعَ عَلى وَجهِهِ ولَیسَ عِندَهُ أحَدٌ قائِلًا: بِسمِ اللّهِ وبِاللّهِ وعَلى مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ، ثُمَّ صاحَ وقالَ: قَتَلَنِی ابنُ مُلجَمٍ قَتَلَنِی اللَّعینُ ابنُ الیَهودِیَّةِ ورَبِّ الکَعبَةِ، أیُّهَا النّاسُ لا یَفوتَنَّکُمُ ابنُ مُلجَمٍ ....
فَلَمّا سَمِعَ النّاسُ الضَّجَّةَ ثارَ إلَیهِ کُلُّ مَن کانَ فِی المَسجِدِ، وصاروا یَدورونَ ولا یَدرونَ أینَ یَذهَبونَ مِن شِدَّةِ الصَّدمَةِ وَالدِّهشَةِ، ثُمَّ أحاطوا بِأَمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام وهُوَ یَشُدَّ رَأسَهُ بِمِئزَرِهِ، وَالدَّمُ یَجری عَلى وَجهِهِ ولِحیَتِهِ، وقَد خُضِبَت بِدِمائِهِ وهُوَ یَقولُ: هذا ما وَعَدَ اللّهُ ورَسولُهُ وصَدَقَ اللّهُ ورَسولُهُ ....
فَدَخَلَ النّاسُ الجامِعَ فَوَجَدُوا الحَسَنَ ورَأسَ أبیهِ فی حِجرِهِ، وقَد غَسَلَ الدَّمَ عَنهُ وشَدَّ الضَّربَةَ وهِیَ بَعدَها تَشخَبُ دَماً، ووَجهُهُ قَد زادَ بَیاضاً بِصُفرَةٍ، وهُوَ یَرمُقُ السَّماءَ بِطَرفِهِ ولِسانِهِ یُسَبِّحُ اللّهَ ویُوَحِّدُهُ، وهُوَ یَقولُ: أسأَلُکَ یا رَبِّ الرَّفیعَ الأَعلى فَأَخَذَ الحَسَنُ علیه السلام رَأسَهُ فی حِجرِهِ فَوَجَدَهُ مَغشِیّاً عَلَیهِ، فَعِندَها بَکى بُکاءً شَدیداً وجَعَلَ یُقَبِّلُ وَجهَ أبیهِ وما بَین عَینَیهِ ومَوضِعَ سُجودِهِ، فَسَقَطَ مِن دُموعِهِ قَطَراتٌ عَلى وَجهِ أمیرِ المُؤمِنینَ علیه السلام، فَفَتَحَ عَینَیهِ فَرَآهُ باکِیاً، فَقالَ لَهُ: یا بُنَیَّ یاحَسَنُ ما هذَا البُکاءُ؟ یا بُنَیَّ لارَوعُ عَلى أبیکَ بَعدَ الیَومِ، هذا جَدُّکَ مُحَمَّدٌ المُصطَفى وخَدیجَةُ وفاطِمَةُ وَالحورُ العینُ مُحدِقونَ مُنتَظِرونَ قُدومَ أبیکَ، فَطِب نَفساً وقَرَّ عَیناً، وَاکفُف عَنِ البُکاءِ فَإِنَّ المَلائِکَةَ قَدِ ارتَفَعَت أصواتَهُم إلَى السَّماءِ، یا بُنَیَّ أ تَجزَعُ عَلى أبیکَ وغَداً تُقتَلُ بَعدی مَسموماً مَظلوماً؟ ویُقتَلُ أخوکَ بِالسَّیفِ هکَذا، وتَلحَقانِ بِجَدِّکُما و أبیکُما وامِّکُما.
 
ترجمه: بحار الأنوار به نقل از لوط بن یحیى، از اساتید روایتش: چون امام علیه السلام ضربت را حس کرد، ننالید، صبر کرد و به‏ حساب خدا و اجر او گذاشت و به رو افتاد، و در حالى که کسى نزد او نبود، مى‏گفت: «بِسم اللّه وباللّهِ وَعلى ملّةِ رسولِ اللّه!». سپس فریاد کشید: «ابن ملجم، مرا کُشت. به خداى کعبه، این ملعونِ یهودى‏ زاده [1] مرا کُشت. اى مردم! ابن ملجم از دستتان نگریزد ...».چون مردم صداى ضجّه را شنیدند، هر که در مسجد بود، به سمت او دوید. همه مى‏چرخیدند و از شدّت و وحشت فاجعه، نمى‏دانستند کجا مى‏روند. دور على علیه السلام را گرفتند، در حالى که سرش را با پارچه مى‏بست و خون بر صورت و محاسنش جارى بود و محاسنش به خونش رنگین شده بود و مى‏فرمود: «این، همان است که خدا و پیامبرش وعده داده بودند، و خدا و رسولْ راست گفتند ...».مردم وارد مسجد جامع کوفه شدند. امام حسن علیه السلام را دیدند که سر پدرش بر دامن اوست، خون‏ها را شسته و جاى ضربت را بسته؛ ولى همچنان از آن خون بیرون مى‏زند و رنگ چهره‏اش هرچه بیشتر سفید متمایل به زرد مى‏شود، با گوشه چشم به آسمان مى‏نگرد و زبانش به تسبیح خدا و توحید او گویاست و مى‏گوید: «از تو مى‏خواهم، اى خداى بلند مرتبه برتر!».امام حسن علیه السلام سر او را بر دامن گرفت. دید که از هوش رفته است. در آن لحظه به شدّت گریست و شروع کرد به بوسیدن چهره و بین دو چشم و جایگاه سجده پدرش. قطراتى از اشک دیدگانش بر صورت امیر مؤمنان چکید. دیدگان را گشود و او را گریان دید. فرمود: «پسرم! این گریه چیست؟ پسرم! از این روز به بعد، بر پدرت نگران نباش. اینک این جدّت محمّد مصطفى است و اینها خدیجه و فاطمه و حوریان بهشتى‏اند که همه حلقه زده و منتظر قدوم پدرت هستند. راحت و آسوده باش و چشمت روشن باد! دست از گریه بدار که صداى ناله فرشتگان به آسمان بلند است. فرزندم! بر پدرت بى‏تابى مى‏کنى، در حالى که فردا پس از من مسموم و مظلوم، کشته خواهى شد و برادرت همین‏گونه با شمشیر کشته خواهد شد و به جدّ و پدر و مادرتان مى‏ پیوندید؟».
 
---------------------------------------
1. آیا ابن‌ملجم یهودی بود؟
قاتل امیرمؤمنان (ع) یکی از مشهورترین چهره‌های خوارج «عبدالرحمن بن عمرو بن ملجم مرادی» است. وی از قبیله «حمیر» و از تیره‌های «مراد» است. (۱)
 
ابن ملجم اهل و ساکن کوفه بود که همراه با بازمانده خوارج به مکه رفت. (۲)
 
او پس از بیعت مردم با امام علی (ع) چندین بار برای بیعت نزد امام آمد، ولی حضرت ایشان را نپذیرفت، برای بار سوم که خدمت امام رسید، حضرت فرمودند: او محاسن مرا با خون پیشانی‌ام خضاب می‌کند. (۳)
 
ابن‌ملجم از 9 نفری بود که در جنگ نهروان جان سالم به در برد و به مکه آمد و در جلسه‌ای با حضور گروهی از تروریست‌ها نقشه قتل امام علی (ع)، معاویه و عمروعاص را کشیدند و در کنار خانه خدا هم‌قسم شدند که به پیمان خود وفادار باشند. او مسئولیت ترور امام علی (ع) را به عهده گرفت و به کوفه آمد و با همکاری چند تن از خوارج کوفه، چون اشعث بن قیس، وردان بن مجالد و... در سحرگاه نوزدهم رمضان سال چهلم هجری در محراب مسجد کوفه، حضرت را با شمشیری زهرآگین زخمی کرد که بر اثر آن امام به شهادت رسید. (۴)
 
بررسی تاریخ نشان می‌دهد که ابن ملجم مرادی در سرپرستی زنی یهودی قرار داشت. روزی امام علی (ع) از اصل و تبار وی پرسید، ولی او در جواب به ذکر نام پدر کفایت کرد و امام فرمود: رسول خدا (ص) به من خبر داده که قاتل من فردی یهودی است. (۵)
 
منابع: ۱. البلاذری، انساب الاشراف، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، 1417ق، ج3، ص250 و 251.
 
۲. رشاد، علی اکبر، دانشنامه امام علی(ع)، تهران، مرکز نشر فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول، 1380ش، ج9، ص432.
۳. شیخ مفید، الارشاد، ترجمه رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ ششم، 1383ش، ج1، ص13. ابن شهر آشوب، مناقب، بیروت، دارالأضواء، چاپ دوم، 1412ق، ج3، ص356 و 357.
۴. الارشاد، همان، ج1، ص11 و 12. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه آیتی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ نهم، 1382ش، ج2، ص138.
۵. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، داراحیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403ق، ج42، ص262 و 263.
 
 
 
 
 

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی